همه ماهر شده اند
یک نفر هزاران نفر را با هم دوست دارد !
اما من …
ناشیانه
به یک نفر دل میبندم
هزاران بار
از دیدن بعضی صحنه ها
نه حق داری داد بزنی
نه حق داری گله کنی !
چون دیگه به تو “هیچ ربطی” نداره
بادیدن بعضی صحنه ها فقط خرد می شی !
مـن عاشقت هـستم
و تا انتهاے
این دنیـاے پـر از تهـے
هیچ کارے به جز دوست داشتنت ندارم
هـیچ دلیلے بـرای تنهـا گذاشتنت ندارم
و هیچ بهانه اے براے از یاد بردنت
حتے براے لحظه اے ندارم
بیشتر از آن که فکرش را بکنے دوستت دارم
“تن” را با “ها” جمع کنی
خودت میمانی و خودت.
به دوست داشتَنت مشغولم …
همانند سربازي که سالهاست ؛ در مقرّي
متروکه ،
بي خبر از اتمام جنگ ،
نگهباني مي دهد…!
امشب به کشفي بزرگ دست يافته ام
از اين به بعد
هر گاه دلتنگت شدم
با وجود اين همه دوري
بيدرنگ ...
آرام و ساده
در مقابل آيينه خواهم ايستاد
و به چشم هاي خود نگاه خواهم کرد
دلم سفر می خواهــــد ...
نه برای رسيدن به جایی ....
فقط دلتنگ رفتنم ...
کـــــــــارم
از یکی بود و یکی نبود گذشت
سهم من همیشه این بود :
یکی بود یکی نابود
تعداد صفحات : 8